تبلیغات | X/a>>/> |
![]() | ![]() | |
چند روز پیش اخیر، خبر و چند عکس در سابت ها منتشر شد که بدجوری حال و هوایم را به هم ریخت. شورای شهر سوسنگرد به بهانه اعتراض برخی از کسبه محل که این تانک را مزاحم فعالیت خود می دانستند طی هفته گذشته اقدام به برداشتن این تانک از چهارراه طالقانی سوسنگرد کرد. فرمانده قرارگاه حفظ ابنیه و آثار سرزمینی دفاع مقدس خوزستان گفت: متاسفانه در سال 84 شاهد به سرقت رفتن 6 دستگاه تانک منهدم شده عراقی در پل سابله بین دو منطقه بستان و دهلاویه بودیم که متاسفانه سارقان این موضوع هنوز پیدا نشده اند و یا هر مدت یک بار شاهد برش خوردن ادوات به جای ماده از جنگ هستیم. در همین رابطه ناصر ربیعه عضو هیئت رزمندگان ثارالله سوسنگرد، ضمن ابراز تاسف عمیق از چنین اقدامی در گفت وگو با خبرنگار باشگاه خبرنگاران گفت: مردم انقلابی ما از حذف نابجای این نماد مهم مقاومت، بسیار ناراحت هستند و انتظار دارند این نماد هر چه سریعتر به جای خود بازگردانده شود. خیلی ساده! یعنی: حالا که کار به این جا رسید، بگذارید سر دلم را باز کنم و برای ادای دین و احترام به دلیرمردان سوسنگردی که برای دفاع از دین، شرافت و سرزمین و خانه خویش، جان پاک خود را فدا کردند، حقیقتی تلخ را چه بسا برای اولین بار، بازگو کنم. چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید این حقیقت تاریخی را بپذیریم که: در آن میان، تنها چشم امید صدام به مزدوران و خودفروختگانش بود که در قالب "حزب خلق عرب" در خرمشهر، بستان و سوسنگرد، از هفته ها قبل تلاش کرده بودند تا زمینه را برای ورود پیروزمندانه صدامیان به خاک پاک جمهوری اسلامی ایران مهیا کنند. و آن شد که در برخی خاطرات می خوانیم: تابستان 1363 که در اردوگاهی کنار رود سابله در بستان مستقر بودیم، وقتی برای مرخصی به سوسنگرد می رفتیم، مردم خود آن سامان می گفتند: راست و دروغش با خود اهالی سوسنگرد که با همت همان دلیرمردان بود که پوزه خائنین و اشغال گران به خاک مالیده شد و سوسنگرد عزیز به آغوش ایران اسلامی بازگشت و خائنان راه فرار در پیش گرفتند ...!!! نه! و امروز، آن چه می بینیم و می شنویم، ادامه مسیر همان خائنان پستی است که نمادهای مقاومت ملت شریف سوسنگرد در برابر متجاوزان را طاقت نمی آورند. خلق عرب، خلق بعث، خلق صدام، هرچه و هر که باشند، با این عمل رذیلانه خود، در حق عرب زبانان و فارسی زبانان خوزستان که از سال های کهن تا امروز، دوست و برادر در کنار یکدیگر زیسته اند، خیانتی بس نابخشودنی مرتکب شده اند. آن چه جای تاسف بسیار دارد، این است که مسئولین امر که به دنبال مشابه سازی و کپی برداری موزه های جنگ با بودجه های چندصد میلیاردی هستند، در برابر تحریف و تخریب این اثر که با قرار داشتن در وسط شهر سوسنگرد، نماد تجاوزگری بعثیان در حق مردم است، و نشانی از موزه ای مردمی به وسعت خوزستان عزیز، سکوت اختیار کرده اند! راستی! کسی که توانست ماشین جنگی صدامیان را در سوسنگرد منهدم کند و ارتش اشغالگران را زمین گیر سازد تا مبادا خوزستان را اشغال کنند، هنوز در قید حیات است. او کسی نیست جز ستوان نیروی هوایی "حسین اخوان" که باوجودی که محل خدمتش آن جا نبود، مزاحم ارتش صدام شد و دوشادوش برادرش "کاظم" (که قریب 30 سال پیش به همراه احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی و تقی رستگار توسط مزدوران صهیونیسم در لبنان ربوده شدند) به آفریدن حماسه های بس شگفت پرداخت. از دیگر جرم های عظیم او این که، سردار شهید دکتر "مصطفی چمران" که سوسنگرد آزادی اش را مدیون او و همرزمان شهیدش است، در یکی از نوشته های خود در خصوص حماسه سوسنگرد این گونه آورده است: | ||
![]() | ![]() | |
حدود 13 سال پیش، هنگامی که فیلم سینمایی "آژانس شیشه ای" توسط "ابراهیم حاتمی کیا" ساخته و پخش شد، مقاله ای با عنوان " آژانس شیشه ای یا گیشه ای" در نشریه "شلمچه" نوشتم. در آن جا به کپی برداری مستقیم و کامل از فیلم آمریکایی "بعد ازظهر یک روز سگی" که سال ها پیش از آن ساخته شده بود، پرداختم. آقای حاتمی کیا در دو سه مصاحبه و برنامه تلویزیونی خود را به در و دیوار کوبید تا این موضوع را تکذیب کند. حتی مدعی شد که اصلا فیلم "بعد ازظهر یک روز سگی" را ندیده است! ولی بعدا در تلویزیون گفت که آن فیلم را دیده و فقط کمی از سوژه آن الهام گرفته است! اخیرا آقای "علی رضا بذرافشان" کارگردان محترم سریال کمدی "نابرده رنج"، در تازه ترین مصاحبه خود با هفته نامه همشهری جوان، خیلی قاطعانه کپی برداری و حتی شباهت ساخته اش به فیلم سینمایی اخراجی ها را رد کرده و برای دوقبضه کردن ادعایش، مدعی شده است: "از اخراجی ها خوشم نمی آید و نمی خواهم که سریال نابرده رنج با اخراجی ها مقایسه شود ... من از اخراجی ها خیلی بدم می آید و تلاش ندارم فیلمی مثل آن بسازم. اگر کامبیز دیرباز بازیگر نقش اول نابرده رنج نبود کسی به اخراجی ها گیر نمی داد وگرنه الان دوسه سریال دهه شصتی دیگر هم روی آنتن است ولی کسی مقایسه ای نمی کند. کار من هیچ ربطی به اخراجی ها ندارد. در آن جا عده ای آدم بد دهن و اراذل راه می افتند و به جبهه می روند و شوخی هایی می کنند و الکی متحول می شوند." خب حق دارید! البته بنده قصد مقایسه ندارم چون اخراجی ها کجا و سریال کمدی نابرده رنج کجا!!! با همه احترامی که برای آقای بذرافشان به عنوان یک هنرمند و کارگردان قائلم، ولی چون از دروغ و ادعای واهی بدم می آید، قصد کردم تنها گوشه ای از کپی برداری های آشکار و چندتایی تفاوت های اخراجی ها و نابرده رنج را بنویسم.
شباهت های اخراجی ها و نابرده رنج:
در اخراجی ها پرداختن به تصویر دشمن و نیروهای عراقی، بسیار نزدیک به واقعیت است ولی در نابرده رنج آدم های دست و پا چلفتی ای هستند که هر چه بیشتر از آنها کشته می شود مثل قارچ می رویند! مثلا در درگیری روستای "سلمت آباد" فقط 3 جیپ حامل سربازان عراقی به روستا می آیند، ولی تعداد کسانی که کشته شدند و بقیه که سالم ماندند، چند برابر آنهاست! در اخراجی ها در 2 ساعت بیننده به نتیجه مطلوب می رسد، ولی در نابرده رنج بیننده مجبور است آب بستن و کش دادن های غیر منطقی برای زیاد شدن شمارگان قسمت ها و صدالبته دستمزد! را تحمل کند. در اخراجی ها کارگردان فیلم چون خودش در جبهه بوده دل سوزی و حساسیت خاصی نسبت به ثبت حقیقت جبهه دارد، ولی کارگردان نابرده رنج که به دلایل منطقی خودش جنگ را ندیده، جبهه را دست مایه حادثه ای و جذاب کردن فیلم خود نموده است. در یک کلام: | ||
![]() | ![]() | |
مصاحبه پایگاه اطلاع رسانی "حریم یاس" با حمید داودآبادی حمید داودآبادی با پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ جذب سیستم اداری شد. تغییر ۱۴ شغل دولتی طی ۱۰سال از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۷ به او فهماند که جای او نه در ادارات سیستماتیک، که در عرصهی فرهنگی آن هم دفاع مقدس است. نویسندگی در روزنامههای رسمی کشور، مسئولیت صفحهی از معراج برگشتگان نشریهی "فرهنگ آفرینش"، سردبیری مجلهی "۱۵ خرداد"، سردبیری مجلهی "فکه"، انتشار۱۴ کتاب در زمینههای خاطرات، دفاع مقدس و لبنان، و امروز نیز مدیریت سایت جامع دفاع مقدس- ساجد (WWW.SAJED.IR) بهعنوان بزرگترین سایت اینترنتی دفاع مقدس، ثمرهی تفکری است که جایگاه واقعی او را دراین عرصه به وی نمایاند. اولین کتاب خاطرات او "یاد یاران" بود که در ۱۳۰ صفحه منتشر شد و با استقبال مقام معظم رهبری نیز روبهرو گشت. کتاب "از معراج برگشتگان" آخرین کتاب خاطرات اوست که بهتازگی وارد بازار کتاب شده است. فرصتی دست داد تا در یکی از روزهای گرم تابستان ۱۳۹۰مهمان حمید داودآبادی در ساختمان راهیان نور باشیم. آنچه در ادامه مىخوانید، حاصل گفتوگوی ما با وی دربارهی کتاب "از معراج برگشتگان" و ناگفتههای ایشان از این کتاب است. - در ابتدا درمورد انگیزهتان از نوشتن این کتاب توضیح بفرمایید و این که نوشتن آن چقدر طول کشید؟ دکتر "علی شریعتی" جملهی زیبایی دارد، مىگوید: "آنان که رفتند کار حسینی کردند، و آنان که ماندند باید کار زینبی کنند؛ وگرنه یزیدىاند." - چطور در طول این سالها اسم اشخاص، اسم مکانها و اتفاقات ریز و درشت را در ذهنتان حفظ کردید؟ آیا در زمان جنگ، خاطره هم مىنوشتید؟ - من در حین خواندن کتاب، گاه آرزو مىکردم ای کاش مىشد من هم در این فضا قرار مىگرفتم. آنقدر که شما فضای جبهه و روابط بین رزمندهها و دوستىها را زیبا تصویر کرده بودید. - آیا متنی که پشت کتاب از رهبر چاپ شده، مربوط به همین کتاب است؟ اگر خیر، چرا پشت این کتاب چاپ شده است؟ - بیشتر دلتنگ کدامیک از دوستان شهیدتان مىشوید؟ مصطفی باور این را به من یاد داد و خدا را کشاند در زندگی من و مرا بندهی خود کرد. با وجود اینکه نماز شب را من به او یاد دادم و واسطه شدم به جبهه بیاید، اما یک جاهایی مىدیدم از من خیلی جلوتر است. از لحاظ تربیت مذهبی، به خاطر تربیت خانواده از من بالاتر بود. ولی مذهب فقط حفظ حجاب یا خواندن نماز نبود. مذهب آن است که در مسیر دینت حرکت کنی. ما خانوادههای مذهبی زیاد داریم اما به آنها مىگویند خشک و متعصب. اینها در راه مذهبشان هیچ چیز نمىدهند؛ نه در جنگ، نه در انقلاب هیچ بهایی پرداخت نمىکنند و در مسیر تبلیغ دین حرکت نمىکنند. اما آدمهایی مثل مصطفی در این مسیر حرکت کردند و دغدغههاىشان برای ترویج انقلاب و اسلام بیشتر از هر وزیر و مسئولی بود و در این راه از جانشان مایه گذاشتند. شهدا نرفتند که کشته شوند، بلکه برای ترویج فرهنگ و دین رفتند و الگوىشان در این راه امام حسین علیه السلام بود که برای احیای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد. برای همین ما وقتی در منطقه مثلا در ارتفاعات قلاویزان بودیم، موقع اذان که مىشد، بچهها اذان که مىگفتند، عراقىها شروع مىکردند پشت بلندگو ترانههای خوانندههای زمان طاغوت را پخش مىکردند! چرا؟ چون صدای اذان را ساکت کنند. برای من تقابل قشنگی بود. اینکه صدای الله اکبر اینقدر برای دشمن سنگین بود. - یعنی دشمن بُعد فرهنگی مبارزه را درک کرده بود و اینکه بچههای ما صرفا برای جنگیدن و حفظ خاک نیامدهاند و هدف بالاتری هم دارند؟ - به نظر مىرسد برخی مواقع کمی تند رفتهاید و آبروی برخی افراد زیر سوال رفته است. چرا در کتابتان به این راحتی اسم اشخاص را بردهاید؟ - خب قبول کنید یکی از ویژگىهای ایرانىها خوب یا بد، این است که از انتقاد ناراحت مىشوند. - یک آقای کارگری هست در کتاب فرمانده گردان بودند در عملیات کربلای پنج و شما بیان کردهاید که ایشان ترسو بودند… - آخر آقای کارگر الان هستند! - به شما تذکری ندادند؟ - من قبل از اینکه کتاب شما را بخوانم از بسیجىها و رزمندهها انسانهایی ملکوتی برای خودم تصویر کرده بودم. بدون هیچ عیب و ایرادی. در کتاب شما بر مىخوردم به خودخواهىها و غرورهای آدمها که باعث یکسری مشکلاتی مىشد. مثلا در فصل عملیات فتح خرمشهر… - کدامیک از فرماندهان جنگ از لحاظ نوع عملکرد و عقایدشان شما را بیشتر تحت تاثیر قرار داد؟ - شما آدم بسیار احساساتی هستید! - من هم با شما همعقیدهام. من باید در همین لحظهای که اینجا نشستم یقین داشته باشم که خدا هم همین جاست. - کتاب دیگری هم در دست تالیف دارید؟ - از کتابهای دفاع مقدس و از دیگر نویسندهها چه کتابی را مطالعه کردهاید؟ - الان فعالیت اصلی شما نویسندگی است؟ یکبار با سیدحسن نصرالله صحبت کردم و گفتم چنین طرحی دارم، گفت ما نمىتوانیم در لبنان چنین چیزی بنویسیم و براىمان مشکلاتی درست مىشود. شما بنویس ما عربی آن را چاپ مىکنیم. کاملترین کتاب در دنیا در رابطه با عملیات شهادت طلبانه، همین کتاب "پارههای پولاد" است. چون همهی منابع عربی و آمریکایی که بود را پیدا کردم. سفارش مىدادم کتابها را از آمریکا برایم مىفرستادند. یا کتاب "تفحص" برای این نوشته شد که در قتلگاه فکه بودیم، خوابیدم که از این استخوانها عکس بگیرم. با دیدن استخوانها گفتم: من به خاطر این استخوانها هم که شده یک کتاب مىنویسم که تفحص چیست. و در این کتاب شما هر سوالی که درمورد تفحص داشته باشید پیدا مىکنید. کار سفارشی یا کلیشهای یا تکراری نمىکنم. - نوشتن کتاب "پارههای پولاد" چند سال طول کشید؟ - و آخرین سوال من درمورد وبلاگتان و فعالیتهای اینترنتی است. - وبلاگتان یک مقدار حالت اعتراضی ندارد؟ - اگر در پایان صحبت یا مطلبی دارید بفرمایید. شاید یک باختی که امثال من در جنگ کردیم این بود که فکر مىکردیم جهاد پلهای ست. اول جهاد اصغر مىکنیم و بعد جهاد اکبر. ولی کسانی مثل مصطفی و شهدا زرنگی کردند. اول جهاد اکبر کردند بعد در جنگ، در جهاد اصغر به شهادت رسیدند. امروز همهی ما در یک صف هستیم، صف جهاد اکبر. خدا در قرآن مىفرماید: "إن أکرمکم عندالله أتقیکم" نمىگوید جانباز، نمىگوید سابقهی جبهه… مىگوید هر که تقوایش بیشتر نزد خدا گرامىتر. یعنی شما اگر امروز تقواىتان بیشتر باشد، از داودآبادی جلو زدهاید. خیلی از ما پز جهاد اصغرمان را مىدهیم و امروز از جهاد اکبر غافلیم. خیلی از کسانی که به گذشتهی ما غبطه مىخورند، مىبازند. یکبار طلبهای برای آقا نامه نوشته بود که من مىخواهم بروم در گروه تفحص و شهید بشوم و سعادت را در شهادت مىبینم. آقا جواب داده بودند حواستان باشد تنها راه سعادت ، شهادت نیست. - انشاالله که قدر اینها را بدانیم و چیزهایی که در این کتاب نوشتیم را از یاد نبریم. | ||
![]() | ![]() | |
در هفته های اخیر، شاهد پخش سریال جذاب "نابرده رنج" به کارگردانی "علیرضا بذرافشان" از شبکه 3 صدا و سیمای جمهوری اسلامی هستیم که به حق جای خود را در میان مخاطبان باز کرده است. یکی از نکات جالب این سریال - که به واقع فضاسازی دهه 60 در آن به طور کاملا صحیح و زیبا صورت گرفته است - تصویری است که بر دیوار اتاق کارآگاهان اداره آگاهی به چشم می خورد. پس از فرار اسد و عماد از زندان، بیننده متوجه تصویر آن دو نفر بر دیوار اداره آگاهی می شود که در کنار مثلا چند متهم فراری و تحت تعقیب دیگر در صحنه های مختلف کرارا به چشم می آیند. با کمی دقت می شود فهمید عکس دو تن از متهمین فراری، متعلق است به "محسن مخملباف" کارگردان فراری سبزلجنی که هماکنون در کنار رقاصه ها و بازندگان و وازدگان سیاسی در کشورهای مختلف، به حراج وطن، دین و شرف خود پرداخته است و او که در اوایل دهه 60 متعصب خشکه مقدس تندرویی بود، این کار را از خانواده خود شروع کرد!
عکس دیگر، متعلق است به "علی زرکش" فرد شماره 2 و از رهبران خائن و جنایتکار سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در مرداد ماه 1367 هنگامی که همراه مسعود رجوی و ارتش به اصطلاح آزادی بخششان برای کمک همه جانبه به صدام وحشی به ایران حمله کرده و شهر اسلام آباد غرب را اشغال کردند، کشته شد. علی زرکش که چند صباحی بود به برخی شیوه های رهبری رجوی بر سازمان اعتراض داشت، مورد غضب او قرار گرفت و بنا بر اظهار شاهد عینی "سعید شاهسوندی"، در حین عملیات "فروغ جاویدان" اشغال خاک ایران، توسط محافظین رجوی به ضرب گلوله از پشت سر کشته شد تا رجوی برای نوکری آمریکا و صدام هیچ مانعی نداشته باشد! | ||
![]() | ![]() | |
از "فرودگاه بین المللی رفیق حریری" بیروت که خارج می شوی، در بزرگراهی قرار می گیری که برای ورود به هر نقطه بیروت باید از آن عبور کنی. مناطق مستضعف شیعه نشین در جنوبی ترین نقاط بیروت در "ضاحیه"، "اوزاعی"، شیاح"، اردوگاه های "صبرا" و "شتیلا" و ... از همه مهم تر، "سفارت ایالات متحده آمریکا" در منطقه "دیرعوکر" بیروت شرقی که مرکز و مامن مسیحیان مارونی یا همان "فالانژیست ها"، "حزب کتائب" یا "قواة اللبنانیة" است. (آنان که چهاردهم تیر ماه سال 1361که حاج احمد متوسلیان عزیز را به همراه تقی رستگار، سیدمحسن موسوی و کاظم اخوان در شمالی ترین نقطه بیروت در منطقه "برباره" به اسارت گرفتند.) برای رسیدن به همه این جاها، هر که باشی، چه بخواهی و چه نخواهی، باید از "جادة الامام الخمینی (قدس سره)" عبور کنی! "جادة الامام الخمینی (قدس سره)" بیروت - عکس از خبرگزاری فارسwww.davodabadi.persianblog.ir شیعه حزب اللهی باشی، یا سنی متعصب! همه و هر که باشی، باید و باید به هنگام ورود به لبنان، چشم در چشم و تصویر زیبای امام خمینی بیندازی و وارد پایتخت این کهنه عروس مجروح خاورمیانه شوی! حالا! غربی های تروریست که همواره از هر حرکت حق طلبانه و انقلابی هراس دارند و فقط جرات بمباران های کور و قتل عام کودکان و زنان بی گناه را در عراق، افغانستان و لبنان و فلسطین دارند، به هیچ وجه جرات ندارند نگاه ناپاک خویش را در چشمان مصمم و قاطع امام خمینی بیندازند. به همین دلیل، مقامات آمریکایی، برای ورود به بیروت، هواپیماهای شان در فرودگاه بین المللی کشور "قبرص" در وسط دریای مدیترانه در آن سوی سواحل لبنان بر زمین می نشیند و ژنرال های وحشت زده، جاسوسان کهنه کار و سیاستمداران توطئه گر، برای این که حتی لحظه ای چشمشان به تصویر امام خمینی نیفتد و مجبور نباشند از جاده امام خمینی بگذرند، سوار بر "هلی کوپتر" اختصاصی، مستقیم به منطقه بسته امنیتی دیرعوکر در بیروت شرقی می روند و در باند کنار سفارت شان پا بر زمین بیروت می گذارند! واقعا چه صفایی دارد وقتی از جاده بیروت وارد لبنان می شوی و در وسط جاده های منشعب، جاده شهید سیدهادی نصرالله و جاده شهید سیدعباس موسوی، دیدگان را صفا می دهد! | ||
![]() | ![]() | |
این هم تصویری از جناب آقای "سیدحسین موسوی" (معروف به سیداحمد) شاه کلید پشت پرده که قریب 20 سال پرونده چهار گروگان ایرانی در دست او بود ولی تا امروز هیچکس و حتی هیچ کمیته پیگیری جز خودش از محتوای پرونده مطلع نشده است! البته ایشان اصلا خوش ندارد تصویری از او منتشر شود چون بیشتر علاقه مند است با عنوان "دکتر موسوی" در روزنامه شرق و مجله الشراع لبنان و ... مقاله های آنچنانی منتشر کند و فقط به عنوان یک تحلیلگر ساده!!! شناخته شود نه چیز دیگر!!! | ||
![]() | ![]() | |
ظاهرا برخی دوستان، از مصاحبه ها و نوشته های اخیر بنده در زمینه سرنوشت چهار دیپلمات، برداشت های متفاوتی کرده و عده ای نیز رنجیده اند، که لازم است توضیحاتی در این رابطه بدهم: بنده امسال به هیچ وجه قصد نداشتم درباره چهار دیپلمات کاری بکنم. نه مصاحبه نه مقاله. چون این موضوع و پرونده، همان ماه رمضان سال گذشته و آن چه در برنامه راز گفتم، حداقل برای خودم تمام شد. حالا به هر نتیجه ای رسیدم، با عرض معذرت از شما، برای خودم است. اگر دوستان دقت کنند حتی خیلی وقت است که سایت "چهار دیپلمات" را هم به روز نمی کنم. چندی پیش هم به اصرار برخی دوستان و به دلیل پی گیری خانواده "شیخ محمدعلی توسلی" که او نیز جزو ایرانیان مفقود شده در لبنان در دهه 60 است، جلسه ای 3 ساعته با مسئول قدیمی و اصلی پرونده چهار دیپلمات آقای "سیدحسین موسوی" داشتیم که بیشتر مرا در تصمیم خود بر کناره گیری از ماجرا، ترغیب کرد. برادری از "سایت بسیج هنرمندان" تماس گرفت و خواست که با آنها مصاحبه کنم. بنده قبول نکردم ولی آقای "رسولی" سردبیر سایت شان اصرار کرد که این کار را بکنم که ناچار پذیرفتم . گفت وگو انجام و سانسور شده و نصفه نیمه در سایت "بسیج هنرمندان" منتشر شد. دو روز بعد به هر دلیل که برای خود عزیزان محترم است، متن مصاحبه کاملا از سایت "بسیج هنرمندان" حذف شد. این گفت وگو در خبرگزاری فارس نیز منتتشر شد و در پی آن، سفارت ایران در بیروت با انتشار بیانیه ای، کلا گفت وگوی بنده با آقای "غضنفر رکن آبادی" را تکذیب کرد. به دنبال آن، آقای رسولی تماس گرفت و خواست که جوابیه ای برای بیانیه سفارت بدهم و گفت که الان از خبرگزاری فارس در این رابطه تماس می گیرند. دقایقی بعد، خانمی از "خبرگزاری فارس" تماس گرفت و درخواست مصاحبه پیرامون تکذیبیه سفارت کرد. ولی از انتشار آن خودداری کردند که خودم کامل آن گفت وگو را به همراه تصاویر آقای سفیر در وبلاگم منتشر کردم و البته چند روز بعد خبرگزاری فارس جوابیه را منتشر کرد. به دنبال این ماجراها، برخی جروبحث ها در تهران و بیروت پیش آمد که لازم است پیرامون آن توضیحاتی بدهم: ظاهرا خانواده موسوی که در بیروت به سر می برند، به خصوص همسر محترم ایشان خانم "مجتهدزاده" از پی گیری های سفارت ایران در بیروت بسیار راضی هستند و حتی اظهار داشته اند "کارهایی که طی یک سال گذشته درباره پرونده چهار گروگان انجام گرفته، به اندازه تمام تلاش 28 سال گذشته بوده است." الحمدلله. اگر خانواده موسوی به عنوان یکی از چهار گروگان مظلوم که بیشترین فشار دوری و هجران بر همسر آن عزیز و به خصوص فرزند بزرگوارش آقا سیدرائد است، این گونه نظر دارند، بنده کی باشم که بخواهم در این رابطه نظری خلاف بدهم! ضمن پوزش از آقایان "ابراهیم حورشی" و "غضنفر رکن آبادی" اعلام می دارم که هر آن چه در آن جلسه گذشت کاملا خصوصی بوده که اصلا به درد انتشار نمی خورد و دلیلی هم بر انتشار آن نیست. در نهایت این که، امیدوارم خانواده این چهار عزیز بپذیرند که هر تلاشی بنده و دیگران طی سال های گذشته برای روشن شدن سرنوشت این چهار عزیز مظلوم انجام داده ایم، فقط و فقط در راستای احقاق حق نظام اسلامی و سربازان مخلص ولایت از رژیم اشغال گر و غاصب صهیونیستی و مزدوران فالانژیستش در لبنان بوده و به هیچ وجه قصد جسارت یا بی احترامی و یا نادیده گرفتن تلاش هیچ کدام از عزیزان نبوده و نیست و بنده را حلال کنند و بپذیرند که دیگر دنبال همان نویسندگی خاطرات دفاع مقدس بروم! | ||
![]() | ![]() | |
در پی صدور بیانیه سفارت ایران در بیروت و تکذیب گفت وگوی بنده با آقای "غضنفر رکن آبادی" سفیر ایران در لبنان، یکی از خبرگزاری ها گفت وگویی با بنده داشت که به دلایل خاص خودش، از انتشار آن خودداری کرد. برای روشن شدن اذهان مخاطبین محترم و این که معلوم شود چه کسی کذب می بافد و بر مرکب دروغ یکه تازی می کند، متن صحبت ها را منتشر می کنم. گفت وگوی بنده سفیر ایران در بیروت برمی گردد به 29 آذر 1389. ما در لبنان بودیم و ساعت 7 شب با آقای با آقای "غضنفر رکن آبادی" سفیر ایران در لبنان دیدار و مصاحبه داشتیم. من این نکته را جدید می گویم: من به دنبال نامه ای بودم که حدود سال 1374 سفارت ایران در بیروت به وزارت خارجه لبنان زده و مدعی شده بود که ایرانی های ربوده شده در لبنان 7 نفر هستند از جمله "شیخ محمد توسلی". که ایشان گفت: "ما هیچ پرونده ای درباره چهار دیپلمات هم نداریم چه برسد به دیگران." و بهانه شان این بود که "ما هر چه اسناد داشته باشیم می فرستیم به وزارت خارجه در تهران و این جا چیزی نگه نمی داریم." 30 سال است که حدود چهار – پنج کمیته پیگیری در رابطه با این قضیه تشکیل شده؛ هر کمیته هم خودش مستقل عمل کرده، و وقتی که کمیته ای عوض شده، دولت عوض شده، مجلس عوض شده، کمیته پیگیری در مجلس بوده، در دولت بوده، این کمیته به هیچ وجه یافته های خودش را به کمیته های بعدی نداده است. به عنوان نمونه آقای "سیدحسین موسوی" - برادر "سیدمحسن موسوی" که از چهار گروگان است - حدود 18 سال مسئول پرونده بوده. یعنی در بحرانی ترین شرایط از سال 1361 که اینها اسیر شدند تا 18 سال بعد ایشان مسئول مستقیم پرونده بود. آقای "سیداحمد موسوی" معاون پارلمانی سابق رئیس جمهور که الان سفیر ایران در سوریه است، و در مقطعی ایشان مسئول کمیته پیگیری چهار دیپلمات بود، وقتی در جلسه ای با ایشان صحبت می کردیم، گفت: وقتی شما 18 سال مسئول پرونده بودی و هزینه های کلانی هم بابت این پرونده شده، کمیته های جدیدی که تشکیل می شوند نباید از این اسناد و یافته ها استفاده بکنند؟ من می خواهم این را بگویم متاسفانه هر کدام از این کمیته ها که تشکیل شده، شروع کرده از صفر رفتن به دنبال این که خب اولین افراد چه کسانی بوده اند که دیده اند و اسناد و مدارک چی بوده؟ صرف برگزاری مراسم سالگرد در لبنان یا تهران یا هر جای دیگر، که نشان پیگیری نیست. تا به حال حدود 30 سال است که خانواده ها را برای این گونه مراسم می برند. من نمی دانم کدام خانواده ها را امسال برده اند که اعلام کردند مراسم با حضور خانواده های چهار دیپلمات در بیروت برگزار می شود! چون تا آن جا که اطلاع دارم، از خانواده اخوان که کسی نرفته، متوسلیان و رستگار هم آن چنان کسی را دیگر ندارند که بروند. نمی دانم کدام افراد هستند. این جا من یک سوال مهم از سفیر ایران در بیروت دارم: سفارت ایران در بیروت، همان روز، همان جا که تمام رسانه های خبری دنیا بر روی این اشاره مهم آقای احمدی نژاد حساس شده بودند و روی این مسئله زوم کردند، جا نداشت یک کنفرانس خبری و مطبوعاتی با حضور این دو نفر از خانواده گروگان ها بگذارد؟ اصلا از سفر آقای احمدی نژاد به لبنان، ما هیچ استفاده ای درباره چهار دیپلمات نکردیم. یعنی اگر ایشان همان حرف ها را نمی زد، ما هیچ دستاوردی از آن سفر در رابطه با این پرونده نداشتیم. آقایان سفارت ایران به جای بیانیه دادن و تکذیب کردن مصاحبه ای که فیلم کامل آن موجود است، به این سوال ها جواب بدهند. البته اینها باید به رئیس جمهور، خانواده گروگان ها و ملت ایران جواب بدهند نه به امثال بنده! متاسفانه برخی حرف های گفته شده در آن جلسه قابل انتشار نیست، ولی اگر آقای رکن آبادی اشتیاق و اصرار داشته باشند که معلوم شود چه کسی دروغ می گوید، می توانم آن فیلم را منتشر کنم! | ||
![]() | ![]() | |
گفت وگوی اختصاصی با نویسنده کتاب "کمین جولای 82" گروه سیاسی "خبرگزاری دانشجو": اگر به مناسبت سالگرد ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و همراهانش، به دنبال یک فرد مطلع باشی تا کاملترین جزئیات این پرونده را در اختیارت بگذارد؛ یکی از اولین نام هایی که با آن برخورد می کنی، "حمید داودآبادی" است. * نجات حاج احمد در همان ساعات اولیه! * حمله اسرائیل به لبنان با یک بهانه ساختگی! * حضور در لبنان و تضعیف جبهه در عراق! * موضع مسئولان کشور درباره ربودن دیپلمات ها:- مواضع مسئولان، بسیار عادی بود. به این صورت که وزرات خارجه نامه اعتراضیه ای ارسال کرد. در آن دوره تکلیف لبنان معلوم نبود و مشخص بنود با چه کسی طرف هستیم. گروه فالانژیست ها مزدور اسرائیل بودند. وضعیت آن دوره مثل این است که چند نفر از رزمنده های ما را ارتش عراق در جنگ اسیر کرده باشد و ما بخواهیم نامه نگاری کنیم که اسرای ما را آزاد کنند! وقتی مزدوران اسرائیل نیروهای ما را اسیر کرده اند، چگونه از طریق دیپلماتیک از آنها بخواهیم که اسرای ما را آزاد کنند؟ * آیا متوسلیان زنده است؟ - ما با دشمنان مکار و شیادی طرف هستیم. فالانژها و اسرائیلی ها شیادانی هستند که به هیچ حرفشان نمی توان اطمینان کرد. به نحوی که اظهارات آنها در طول سی سال گذشته همه ضد و نقیض بوده است. اما از طرف دیگر نظام پیگیر وضعیت این چهار دیپلمات بوده است و برای روشن شدن تکلیف آنها کارهای مهمی انجام داده است. دوره هایی بوده که گروگان های ارزشمندی از دشمن، در بند لبنانی ها بوده اند و ایران برای آزادی آنها واسطه می شده است. اگر قرار بود متوسلیان در دست آنها باشد قطعا او را تحویل می دادند تا به نتایج بهتری در این معاملات برسند. چون از لحاظ امنیتی، حاج احمد نسبت به گروگان های آنها از لحاظ اطلاعاتی اهمیت کمتری داشته است و منطقی نیست که او را نگه دارند اما هزینه های بالایی در این گروگان گیری ها بپردازند. حتی در قضیه "مک فارلین" یک پای معامله همیشه چهار گروگان ایرانی بوده اند که این اخبار تاکنون مطرح نشده است. غربی ها به دنبال آزادی جاسوس خودشان بودند و ایران، شرط آن را مشخص شدن وضع گروگان هایش اعلام می کرد. | ||
![]() | ![]() | |
خبرگزاری فارس: بخش رسانهای سفارت ایران در لبنان خبر منتشره به نقل از داودآبادی مبنی بر گفتوگوی وی با سفیر ایران در بیروت را تکذیب کرد و گفت که کمیته پیگیری 4 دیپلمات به صورت جدی پیگیری وضعیت آنهاست. به گزارش خبرگزاری فارس، بخش رسانهای سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت با صدور بیانیهای خبر منتشره به نقل از حمید داودآبادی محقق و نویسنده درباره گفتوگویش با سفیر ایران در بیروت درباره 4 دیپلمات ایرانی ربوده شده در لبنان را تکذیب کرد. در این بیانیه با تأکید بر اینکه اظهارات داودآبادی مبنی بر اینکه سفارت ایران در لبنان درباره سرنوشت 4 دیپلمات ربوده شده یک برگ پرونده ندارد، خلاف واقعیت است، آمده است: بر خلاف نقل قول اعلام شده کمیته پیگیری سرنوشت 4 دیپلمات در لبنان به صورت جدی پیگیر امور مربوط به این عزیزان میباشد. مراسم بزرگداشت چهار دیپلمات ایرانی ربوده شده در لبنان فردا (چهارشنبه) با حضور خانم مریم مجتهدزاده مشاور رئیس جمهور و همسر سید محسن موسوی یکی از 4 دیپلمات ربوده شده در لبنان، خانواده این چهار نفر و با حضور "عدنان منصور " وزیر خارجه لبنان و جمعی از شخصیتها از سوی سفارت ایران در بیروت در محل اتحادیه روزنامهنگاران برگزار میشود. داودآبادی در اظهاراتی عنوان کرده بود: سال گذشته که با سفیر ایران در لبنان صحبت میکردم، گفتم آیا شما درباره این چهار نفر ستاد خاصی در سفارت دارید؟ پاسخ دادند خیر! ما در رابطه با این چهار گروگان حتی یک برگ پرونده نداریم! در چهاردهم تیر ماه 1361 خودروی سیاسی سفارت جمهوری اسلامی ایران که در حمایت پلیس دیپلماتیک لبنان از شهر بندری طرابلس به بیروت بازمیگشت، خلاف ضوابط بینالمللی و مصونیت دیپلماتها در منطقه برباره توسط مزدوران مسلح تحت امر اسرائیل موسوم به «قوات اللبنانیه» متوقف و 4 دیپلمات ایرانی به نامهای «سید محسن موسوی» کاردار سفارت، «احمد متوسلیان» وابسته نظامی، «تقی رستگارمقدم» کارمند سفارت و «کاظم اخوان»خبرنگار و عکاس ایرنا ربوده شده اکنون 29 سال است که خانوادههای این عزیزان در انتظار بازگشت آنها به سر میبرند. | ||
![]() | ![]() | |
مصاحبهى اختصاصی سایت بسیج هنرمندان با حمید داودآبادی خوشا به سعادت داودآبادی که "آقا" با این صمیمیت راجع به کتابش نظر دادهاند!
* مثلاً چه کارهایی برایشان کردهایم؟ * یعنی این قضیه به مکّار بودن طرف مقابل مربوط میشود یا اینکه ضعف ما هم در این عدم موفقیت دخیل بود؟ * که برای اتباع آمریکا هم در آن مقطع اتفاق افتاد. * آقای داودآبادی! در این مدت چه کارهایی باید میکردیم که نکردیم؟ یعنی این خلأ را شما حس میکنید؟ * یعنی هر کار که میتوانستیم بکنیم انجام دادیم؟ حتی در زمینهی تبلیغاتی و جا انداختن این قضیه برای مردم؟! * آیا تغییرات سیاسی در دولتها و جابجایی آنها، تغییری در شدت و ضعف تلاش ها برای پیگیری این پرونده ایجاد کرده است؟ * آرام کردن چه کسی؟ * یعنی کمیتهای که در یک دولت تشکیل میشد در انتهای زمان آن دولت تعطیل میشد و رئیس جمهور بعدی کمیتهای دیگر تشکیل میداد؟ * پس هیچ موقع یک انسجام و عزم ملی برای این قضیه وجود نداشته است؟ * آقای داودآبادی! با توجه به حرف های شما، این بنبست نتیجهی اهمال خود ماست، آیا این بنبست روزی باز میشود؟! * یعنی ما در طی این مدت فقط دنبال این بودیم که بگوییم دیپلماتهایمان زنده هستند؟ * با همهی این کارهایی که انجام دادیم و ندادیم، در مقطع کنونی چه کار میتوان کرد؟ * سوالتان را خودتان جواب دهید! چهار دیپلمات برای چه رفتند و ما در قبالشان چه وظیفهای داریم؟ * هنرمندان در این سالها چه کار کردهاند و چه کار باید بکنند؟ * نظر شما دربارهی خاطرهگوییهایی که امروز تعداد آنها زیاد شده است چیست؟ هنرمندان بسیجی برای حاج احمد و دوستانش چه کار کردهاند؟ * کار بسیجی هنرمند چیست؟ | ||
![]() | ![]() | |
آن که فهمید:از همان شب چهارم اسفند 1358 تا امروز، با این خاطرهی شهید بهشتی خیلی سوختم. مخصوصا که طی 32 سال گذشته کسی – بخصوص نشریات مثلا ارزشی مثل روزنامهی جمهوری اسلامی به ریاست "مسیح مهاجری" از مجروحین حادثه انفجار هفتم تیر و سینه چاک دوستی با شهید بهشتی - حاضر به چاپ آن نمیشد. شهید بهشتی در جمع باصفای رزمندگان اسلام و عاشقان انقلاب اسلامی یکی دو روز قبل اعلام شده بود، جلوی دانشکدهی فنی دانشگاه تهران هم روی مقواهایی نوشته بودند: خیلیها خودشان را برای چنین برنامهای آماده کرده بودند. بیشتر از همه، ضد انقلاب ها منتظر بودند تا در چنین برنامهای، به اهداف خود که تخریب دکتر بهشتی بود، برسند. به همین خاطر بود که بچههای چادر وحدت، از آن چه که امکان داشت در این مراسم پیش بیاید، هراس داشتند. حدود یکی دو ساعت قبل از شروع مراسم و آمدن دکتر بهشتی، ما که شاید حدود 15 نفر بیشتر نمیشدیم، برای پیش گیری از حوادث، در ردیف جلوی صندلیهای سالن نشستیم. صندلیها کاملا پر شده بودند که آیت الله بهشتی از درِ پایین، کنار ردیف اول وارد شد. ما صلوات فرستادیم ولی همهمهای در سالن افتاد که صلوات ما بین آن گم شد. بسم الله الرحمن الرحیم را که آیت الله بهشتی گفت، دقایقی بهعنوان مقدمه پیرامون حوادث اخیر صحبت کرد و قرار شد بیشتر به سوالات مخاطبین پاسخ بدهد. کاغذهایی که روی آنها مثلا سوال نوشته شده بود، دسته دسته به ایشان داده میشد که یکی یکی برمیداشت و میخواند. دکتر بهشتی، هر برگ را که برمیداشت، اول با خودش آرام را میخواند و سپس میگفت: ولی آیت الله بهشتی، آرام و ساکت نشسته بود و فقط به هتاکیهای آنها گوش میداد. تبسّمی بر لب داشت که اعصاب ما بچه حزباللهی را خورد میکرد. چه معنا دارد که طرف داشت به نوامیست فحاشی میکند، ولی تو بخندی؟ کم کم فضای سالن پر شد از داد و فریاد و فحاشی. ناگهان برق سالن قطع شد و سالن در تاریکی محض فرو رفت. چشم چشم را نمیدید. با قطع برق، صدای فحاشی بلندتر شد. حرف های بسیار رکیکی خطاب به خانوادهی آیت الله بهشتی فریاد شد. وحشت وجود ما را گرفت که نکند ضد انقلابیون از فرصت پیش آمده سوء استفاده کنند و به ایشان آسیبی برسانند. هیچ کاری هم از دست ما ساخته نبود. با توجه به این که احتمال زیاد میدادیم که قطع برق با برنامهی قبلی و حساب شده باشد، مراقب بودیم کسی از ردیف اول جلوتر نرود. بهخاطر ازدحام افراد که در روی زمین و میان ردیف صندلیها هم نشسته بودند، امکان کنترل جمعیت نبود. با هراس و وحشت نشسته و مضطرب بودیم که چه خواهد شد. بیشتر از 10 دقیقه برق سالن قطع بود. بغض گلویم را گرفته بود. میخواستم در آن تاریکی گریه کنم. اصلا دیگر بحث سیاست و اختلاف عقیده مطرح نبود. فحاشیهای بسیار رکیکی خطاب به خانوادهی آیت الله بهشتی میشد. مخالفت با بهشتی، چه ربطی به خانوادهاش داشت که هر چه از دهان کثیف شان درمیآمد، به آنها خطاب میکردند. صداها درهم و برهم بهگوش میرسید. ما که چاره و توانی نداشتیم، فقط داد میزدیم: برق که آمد، همه جا خوردند. برخلاف تصور همگان، آیت الله بهشتی، درحالیکه همچنان تبسم زیبایی بر لب داشت، سر جای خودش پشت میز نشسته و دو محافظ هم سر جاهای خود بودند و اصلا به کنار او نیامده بودند. آرامش و خون سردی بهشتی، هر دو گروه حزباللهی و غیرحزباللهی را عصبانی کرده بود. ضد انقلاب ها از تبسّم و خون سردی او در برابر هتاکیها و اهانت های زشت شان شدیداً عصبانی شده بودند و با شدت بیشتری فحاشی میکردند؛ ولی ما، از خون سردی او در برابر پررویی آنها عصبانی میشدیم که چرا با آنها برخورد تند نمیکند و عکس العملی نشان نمیدهد؟ ساعتی که به همین منوال گذشت؛ آیت الله بهشتی گفت: دست های من درست دور پهلو و جلوی دکتر بهشتی، با یکی دیگر از بچهها حلقه شده بود. نگاهم در چشمان او خیره مانده بود که نشان از صبر و تحمل بسیارش داشت. همین که به در خروجی نزدیک شد، جوانی حدودا 20 ساله، با چهرهای شدیداً عصبانی که رگ گردنش بیرون زده بود، خودش را رساند جلوی بهشتی. همین که رو در روی او قرار گرفت، شروع کرد به فحاشی. رکیکتر و کثیفتر از آن، اهانتی نشنیده بودم. بدترین اهانت های ناموسی را نسبت به خانوادهی آیت الله بهشتی، توی رویش فریاد کرد. من دیگر گریهام گرفت. سعی کردیم او را از بهشتی دور کنیم، ولی او که ول کن نبود، سفت چسبیده بود و همچنان با عصبانیت و بغض، فحش میداد. ما هم که میخواستیم جوابش را بدهیم، با بودن بهشتی نمیتوانستیم. مانده بودیم چه کار کنیم. بهسرعت بهشتی را به سالن و طرف در خروجی بردیم. دم در، آیت الله بهشتی از در خارج نشد. علت را که پرسیدیم، گفت: نمیپذیرفت که از سالن خارج شود. جمعیت داشت بهطرف در خروجی میآمد؛ ما هراس داشتیم این جا هم اتفاق بدی بیفتد، ولی او نمیرفت. سرانجام با کلی قسم و آیه که به هیچ وجه به این جماعت چند صد نفره دست نمیزنیم، آیت الله بهشتی از در دانشکده خارج شد و در تاریکی، سوار ماشین شد و رفت. با رفتن بهشتی، ما که داشتیم از بغض میترکیدیم، سریع در دانشکده را بستیم و دویدیم طرف میزهای داخل محوطه. هر کدام پایهی میز آهنی یا چوبیای به دست گرفتیم و بهطرف جماعتی که درحال شعار دادن از سالن خارج میشدند، هجوم بردیم.
"سیدعلیرضا بهشتی" در گفت وگو با نشریهی "شاهد یاران" تیرماه 1385 صفحهی 34 عبارتی کوتاه و تاریخی از پدر خطاب به خودش نقل کرده است: یک شنبه سوم آبان 1388 ساعت 17 سیدعلیرضا بهشتی، هراسان و وحشت زده در حال فرار - عکس از رجانیوز و هر کدام سعی میکردند از باب تبرک هم که شده! مشت یا لگدی نثار او کنند. یک آن بهیاد روزی افتادم که 30 سال پیش از آن، اطراف پدر مظلومش را گرفتیم تا مورد اهانت قرار نگیرد. دست پسرم را ول کردم و سریع رفتم جلو. چهرهی هراسانش را که دیدم، واقعا دلم برایش سوخت. دورش را گرفتم و فریاد زدم: دست ها را بالا بردم و در حالی که درست روبهروی صورت بهشتی قرار گرفته بودم، با صدای بلند گفتم: همه گیج و منگ مانده بودند تا بقیهی حرفم را بشنوند و من گفتم: تا این را گفتم، موسویچیها که شوکه شده بودند، چند تایی مشت و لگد نثارم کردند که شیرینیاش از کتک هایی که 30 سال قبل در دفاع از شهید مظلوم بهشتی خورده بودم، اگر بیشتر نباشد، کم تر هم نبود. | ||
![]() | ![]() | |
اگر به من و شما بگویند: اصلا شهید گمنام و شهید مظلوم از نظر ما کیست و چیست؟! شهدای مظلوم بحرینسهشنبه سوم خرداد، پنجشنبه پنجم خرداد 1362 سوریه – دمشق در گورستان قدم میزدم و با نگاه به سنگ قبرهای سفید و مرمر که روی بیشترشان آیهی "یا ایتها النفس المطمئنه ..." حک شده بود، به عاقبت خودم فکر میکردم که چه خواهد شد و چگونه خواهم مرد؟ آیا من هم شهید خواهم شد یا اینکه طوری میمیرم که از حک آن آیه هم بر قبرم امتناع کنند!؟ چشمانشان را که گرد شده بود، به من دوختند و به عکس امام خمینی که بر سینهام آویخته بود. خودم را برای درگیری آماده کردم. صلواتی در دل فرستادم و قرص و محکم در چشمانشان زل زدم. مشتهایم را گره کردم و خودم را کنترل کردم. یکی از آنها جلو آمد و درحالی که اطراف را میپایید تا کسی شاهدمان نباشد، چشمش را به تصویر خندان امام دوخت و گفت: کم مانده بود گریهام بگیرد. با اصرار فراوانی که کردند، فهمیدم میخواهند با آنها عکس بگیرم؛ درحالی که رعایت احتیاط را میکردند و نمیدانم چرا میترسیدند کسی آنها را ببیند، چند عکس با هم گرفتیم. چند عکس هم از تصویر امام گرفتند. دقایقی همانطور به عکس امام زل زده بودند و میگریستند.
تا بعد از ظهر با هم بودیم. مقداری کتاب و جزوه که در دسترس داشتیم همراه با تصاویر و پوستر دربارهی انقلاب، امام و آقا بهشان دادیم تا به عنوان سوغات از سفر ایران، برای دوستان شان که می گفتند خیلی هستند و آرزویشان این است که روزی به ایران بیایند، ببرند. یک ماه نشد که دوست لبنانیام از بیروت زنگ زد و گفت: | ||
![]() | ![]() | |
امروز ظهر، همین طور که داشتم با رفیق خوبم "رضا مصطفوی" (سردبیر مجلهی امتداد) چت نوشتاری میکردم، زدم توی جاده خاکی و نوشتم و نوشتم تا این که رضا گفت: دلم یک همزبون میخواد دلم بدجوری گرفته حالا که باید غزل خداحافظی رو بخونم، حالا که باید ریق رحمت رو سر بکشم، اومدن سراغم. همهشون. خوب و بدشون. عاشقای واقعی، عاشقای شکمی، هر دوشون.هم اونی که برای خودش چیز دنیاپسندانهای داره، هم اونی که برای خودش کسی هست. میخوام یه نفر رو بگیرم توی بغلم و سفت فشارش بدم. کاش میشد همچو آواز خوش یک دوره گرد | ||
![]() | ![]() | |
بسیاری از دوستان که کتاب "از معراج برگشتگان" را خوانده اند، بیشتر از دیگر بخش ها و خاطرات، جذب "شهید بعد از ظهر" که خاطراتی است زیبا از زندگی، دوستی و شهادت شهید عزیز "مصطفی کاظم زاده" شده اند. دریا در کنار کودکی های مصطفی بچه محصل تنبل و درس نخوان! من و جلال مهدی آبادی در کنار مصطفی در تهران - شهریور ۱۳۶۱ آخرین عکس پرسنلی مصطفی قبل از اعزام به جبهه
در کنار هم در جبهه سومار- نفر وسط مصطفی روز بعد از بمباران شدید سومار آخرین عکس - یک روز قبل از شهادت در ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - ارتفاعات سومار-نفر دوم از راست مصطفی خداحافظ برادر جان ... هوای کربلا دارم ... تشییع پیکر مصطفی در خیابان های تهران نو آخرین روبوسی من و او ... آخرین منزل ... راستی! برخی نیز نشانی مزار آن عزیز را می خواستند که این است:
| ||
![]() | ![]() | |
تا نزدیک سالگرد آزادی خرمشهر مىشه، سازمانها و نهادهای دولتی، بودجههای آنچنانىشان را برای انجام یه مشت کار تکراری و بیهوده به باد مىدهند! دروغ های سوم خردادی!!! یکی دو روزه عملیات شروع شده. همون صبح دهم اردیبهشت افتادیم توی محاصره. ایستگاه حسینیه قتل عامی بود. عراقیا روی جاده بدجوری مقاومت مىکردند. خون بود و خون. ولی ما هنوز زنده بودیم. هیچ کدوم اونا نیستند ... ببخشید! این درد یکی دو ساله داره خفهام مىکنه. زشته، بده، بىحیاییه، به خوبی و حیاء خودتون ببخشید. موندم تا شاهد باشم که توی سالگرد سوم خرداد، بنیادها، سازمانها و ارگانهای کوفت و زهر مار، میلیارد میلیارد بریزند توی حلقوم کثیف مطربین و تبلیغاتچىها و چپون چپون که چی؟ یکی دو سال پیش توی یه جلسه بودم که یه آدم عراقىالاصل که بدبختانه شده بود مسئول برگزاری همین جشنهای بزن و بکوب و بخور بخور خرمشهر! یه پوشهی گنده جلوش باز کرده بود و هی زر مىزد که واسهی سالگرد خرمشهر مىخواییم فلان کنیم و بیسار. کوفتتون بشه وقتی یکی از مسئولین توی جلسه مىگه: سرمون رو بگیریم بالا: جشن بگیریم. بوق کشتی و زنگ کلیسا بزنیم. آلبومای رنگارنگ چاپ کنیم. اصلا بذارید واسهی خودم یه سالگرد خرمشهر بگیرم. دروغ های سوم خردادی!!!تیتر یک روزنامهها و سایت های اینترنت در سالگرد آزادی خرمشهر من دیگه بریدم. بقیهاش رو خود شما بنویسید. از بازسازی شهر "فاو" یک سال پس از پایان جنگ عبرت بگیریم. چیه مثلا خیلی تکون خوردی؟! | ||
![]() | ![]() | |
آبان 1358 جوانی که چهرهاش حکایت از سن و سال بالایش داشت و به حدود 25 یا 26 سالهها میخورد، هنگام غروب سر و کلهاش جلوی لانهی جاسوسی پیدا میشد. اوایل فکر میکردم باید فلسطینی یا لبنانی باشد. هنگامیکه جمعیت برای اعلام حمایت از دانشجویان خط امام در خیابان طالقانی و جلوی لانه تجمع میکردند، او بر روی جدول کنار خیابان میرفت و کاغذ بزرگی که بر روی آن متن اعلامیههای شیخ محمد منتظری منتشر شده بود، با صدای بلند و با قدرت تمام برای جمعیت میخواند و نظر همگان را به خود جلب میکرد. تیتر درشت اعلامیهی محمد منتظری غالبا علیه آیتالله بهشتی بود و او نیز با آخرین زور خود فریاد میزد: اوهم گاهی به بحث با نیروهای چپی میپرداخت، ولی در کل موضعش به نظام و بهخصوص نسبت به بزرگوارانی چون شهید بهشتی، اصلاً خوب نبود. به خاطر همین مسایل بود که کینهی شدیدی از او به دل داشتم. فقط شهید "بیوک میرزاپور" میتوانست جلوی او بایستد و به بحث بپردازد. او، بازرگان، مدنی و امثالهم را قبول نداشت، بیوک هم آنان را قبول نداشت و در صحبتهایش به افشای آنان میپرداخت، ولی او در بین حرفهایش سعی داشت دکتر بهشتی را با آن افراد معلوم الحال برابر کند و آنها را در یک خط و مزدور آمریکا میدانست. منافقین هم که از تضاد بچههای چادر وحدت و نیروهای ساتجا مطلع بودند، از این اختلاف شدیداً خوشحال میشدند و غالبا نیروهایشان در اطراف او میچرخیدند و وی را تحریک میکردند که بیشتر به افشای بهشتی و "حزب جمهوری اسلامی" بپردازد که او هم رویش را به طرف بیوک و بچههای ما برمیگرداند و با شدت بیشتر، به بهشتی اهانت میکرد. او و گروه ساتجا، بیشتر از اینکه با منافقین و مارکسیستهایی مثل حزب توده و چریکهای فدایی دشمنی کنند، همهی توان خود را بر روی آیتالله بهشتی، لیبرالها و دولت موقت متمرکز کرده بودند. دشمنی آنها با لیبرالها، برای ما خوشایند بود ولی اینکه به لج، بدترین اهانتها را به بهشتی روا میداشتند، عصبانیمان میکرد. بعدها نزدیکیهای انتخابات مجلس بود که یک روز دیدم او سخت مشغول چسباندن عکس یکی از کاندیداها برای نمایندگی مجلس است. نزدیک که رفتم، او هم که مرا میشناخت و از بچههای چادر وحدت میدانست، با تندی نگاهم کرد و مشغول کار خود شد. با تعجب دیدم عکس خود او بر پوستر نقش بسته و زیر آن نیز نوشته شده: " ... " معروف به " ... ". تازه فهمیدم اسم اصلی او چیست. (در سالهای بعد، نزدیک هر انتخابات مجلس، پوسترهایی از او بر دیوارهای شهر میدیدم ولی جالبتر این بود که گاهی در روزنامهها، عکس او منتشر میشد که دادستانی انقلاب اسلامی او را به عنوان متهم تحت تعقیب قرار داده بود و از امت حزب الله میخواست که به محض مشاهده او، به دادستانی اطلاع دهند.) روزهای اول که لانهی جاسوسی اشغال شد، روبهروی در اصلی لانه، پلاکاردی نصب شد که در آن از جوانانی که مایل به جنگ دوشادوش برادران و چریکهای فلسطینی علیه اسرائیل هستند، خواسته شده بود تا با مراجعه به دفتر مرکزی گروه ساتجا واقع در خیابان جمهوری اسلامی، ثبت نام کنند تا نسبت به اعزام سریع آنان اقدام شود. با دیدن آن پلاکارد، داغ دلم تازه شد و هوس جنگیدن علیه اسرائیل وسوسهام کرد. همواره نام چریک فلسطینی مرا به خاطرات و داستانهای پدرم در سالهای قبل میبرد. محمد منتظری به همراه نیروهای مسلح خود، به داخل باند فرودگاه مهرآباد تهران رفته و به هر طریق ممکن هواپیمایی را گرفته بود که تعداد زیادی از دختران و پسران جوان داوطلب جنگ در کنار چریکهای فلسطینی، با اسلحههایی که ساتجا به آنها داده بود، سوار هواپیما شدند و رفتند برای جنگ با اسرائیل. این کارهای محمد منتظری باعث شده بود تا ضدانقلابیون لقب هفت تیر کش معروف فیلمهای وسترن در آن سالها یعنی "رینگو" را به او بدهند و به "ممّد رینگو" معروف شود. روز سهشنبه 27شهریور، آیتالله منتظری، پیرامون حوادثی که فرزندش در فرودگاه مهرآباد تهران پیش آورده بود تا به وسیلهی یک هواپیمای در اختیار خودش، نیرو به سوریه و لبنان ببرد و بچههای سپاه مانع او شده بودند که به درگیری کشید، اطلاعیهای در روزنامهها منتشر کرد. آیتالله منتظری خواستار بازداشت و معالجۀ محمد منتظری شد با اعلامیهی آیتالله منتظری دربارهی وضعیت فرزندش، جلوی اعزامهای غیرمنظم و نامشخص نیروهایی که اصلاً معلوم نشد چه بر سر آنان آمد و چه کردند، گرفته شد. ظاهراً تعداد زیادی از جوانان از جمله دختران جوانی که با ساتجا به لبنان و سوریه رفتند، یا از آنجا به دیگر کشورها برای زندگی رفتند و یا در همان سوریه و لبنان ماندند و به کار و کاسبی و زندگی پرداختند که اخبار ناراحت کنندهای هم از سرنوشت دختران اعزامی به گوش میرسید. این را هم ببینید جالب است: | ||
![]() | ![]() | |
اوایل سال 1364 گروهی از فرماندهان و مسئولین جنگ و سپاه، در قم به دیدار آیت الله منتظری (قائم مقام وقت رهبری) رفتند. از جمله افرادی که در آن جمع حضور داشت، "محسن رفیق دوست" وزیر سپاه بود که وظیفه خرید سلاح و تجهیزات جنگی از خارج از کشور، بیشتر توسط او انجام می شد. بعدها نوار سخنرانی منتظری در آن جلسه به طور محدود منتشر شد. منتظری (نقل به مضمون) می گفت: خب من هم گفتم: یک روز این آقای دکتر نمازی به من گفت: و شاید منظور همان آخرین مدل اتومبیل های بسیار گران قیمت "آلفا رومئو" و "ب.ام.و 735" ضدگلوله و ضدانفجار بود که برای حفظ جان تعدادی خاص، اختصاصی وارد کشور می شد!!! | ||
![]() | ![]() | |
آنکه فهمید: فردای آن روز، "مجید جعفرآبادی" - از بچههای واحد تخریب و نیروی سردار شهید "علی عاصمی" - تلفن زد و گفت: مادر که در را گشود، خوش آمد گفت و وارد اتاقی شدیم که پدر پیر، بر تختی دراز کشیده بود. خانمی دیگر هم در خانه بود که متوجه شدیم خواهر شهیدان دستواره است. مادر که خواست او را معرفی کند، گفت: گیج شدم. تازه فهمیدم خانوادهی دستواره، جدای از سه مرد غیرتمند خانهشان رضا، محمد و حسین، دامادشان را هم برای اسلام به قربانگاه فرستادهاند. جعفرآبادی که متوجهی حال من شده بود، برای اینکه فضا را عوض کند، از مادر پرسید که خواستهاش از آقا چه بوده، که ایشان گفت: همین؟ بعدا وقتی از دوستان دربارهی بابای دختر سوال کردم، فهمیدم: امروز از آن پدر و مادر پیر دیگر خبری نیست. خواندن این خاطره هم خالی از لطف نیست:
آنکه نفهمید: به گزارش مشرق، رادیو و تلویزیون ملی آمریکا (NPR) طی برنامهای به نمایش ۱۲ دختر مسلمان میپردازد که ابتدا حجاب بر سر دارند و سپس در برابر دوربین این شبکه، حجاب خود را برداشته و شروع به لبخند زدن میکنند . در این میان حرکت خانمی ایرانی به نام "صبری" جعفرزاده بسیار جالب است که حتی حاضر نشده تا برای لحظاتی در این برنامه کشف حجاب حتی برای نمایش ظاهری روسری بر سر کند. بر اساس این گزارش، یکی از دختران حاضر شده در این برنامهی ضد اسلامی، "صبری جعفرزاده" دختر منوچهر جعفرزاده از کارمندان دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن است. صبری جعفرزاده هم اکنون در مرکز مطالعاتی وزارت امنیت داخلی در دانشگاه مریلند مشغول به کار است اما در کنار شغل اصلی خود پروژههایی را به سفارش دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن انجام میدهد. قابل ذکر است خواهر وی خانم سعاد جعفرزاده قبلا در مرکز آمریکایی صلح USI مشغول بکار بوده که اکنون در مرکز صلح و شبکه توسعه کار میکند و در زمان انتخابات ریاست جمهوری علیه نظام، بسیج، شورای نگهبان، احمدینژاد و ... همراه با خانم "باربارا اسلوین" چندین مقاله و گزارش در رسانههای آمریکا منتشر کرده است. منوچهر جعفرزاده پدر سعاد و صبری از جمله دوستان نزدیک سرکردهی گروه انحرافی و محمد خزاعی، سفیر و نمایندهی دائم جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل است. صبری جعفرزاده که اینک ۲۷ سال سن دارد و گفتهی خودش از ۹ سالگی آزادانه حجاب بر سر میکرده اما در ۲۳ سالگی از داشتن حجاب پشیمان شده دلیل برداشتن حجابش را این گونه در برنامه کشف حجاب رادیو و تلویزیون ملی آمریکا توضیح میدهد: در جامعهی ایرانیان آمریکایی، حجاب یک نماد سیاسی، به معنای تائید رژیم اسلامی حاکم بر ایران است. "به علت بىحیایی و بىشرمی این مثلا ایرانىها! و برای حفظ حرمت وبلاگ، از درج تصاویر آن پدر با دختری این چنینی که بىشرمانه همچنان نان انقلاب و جمهوری اسلامی را مىخورند، معذورم!" | ||
![]() | ![]() | |
وقتی قرار شد کتاب "از معراج برگشتگان" صفحه بندی و آماده چاپ شود، حدود 300 عکس و سند برای بخش تصاویر و اسناد در نظر گرفته شد که به علت حجم بالای محتوا، مجبور شدیم تعداد زیادی از تصاویر را حذف کنیم. متاسفانه در این میان متن دست نوشتهی مقام معظم رهبری نیز که با توضیحات لازم قرار بود منتشر شود، حذف شد. همین مسئله باعث شد تا برخی دوستان تصور کنند نظر مقام معظم رهبری بر کتاب "از معراج برگشتگان" نوشته شده است! پس از چاپ کتاب "از معراج برگشتگان"، متن تقریظ مقام معظم رهبری در پشت جلد کتاب درج شد ولی متاسفانه اشتباها اصل سند جزو حدود 100 تصویر حذفی بود. به همین لحاظ ضمن انتشار سند مربوط، متذکر میشوم: تن تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب "یاد یاران": "در این نوشته، صفا و صداقت زیادی موج میزند. نویسنده غالبا نقش خود را کمرنگ کرده و یاد یاران شهیدش را برجسته ساخته است. روحیهی بسیجی تقریبا با همهی جوانبش در اینجا منعکس است و میشود فهمید که چگونه جوانهایی در کوره گداختهی جبهه به چه گوهرهای درخشندهای تبدیل میشدهاند. ذکر خصوصیات موقعها و حادثهها و آدمها، تصویر باورنکردنی جنگ هشت ساله را تا حدود زیادی در برابر چشم آیندگان میگذارد. | ||